Wednesday, January 23, 2008

بی پایان

من و تار.
من و شب و قدمهای تا صبح بیکار
اینهمه کوچه اینهمه دیوار
من و درختهای کاج های بیدارو تا صبح...به جایی نمی رسیم
آن پرسه ها هنوز بعد از این همه سال و اینهمه شب در سفرها تمام نمی شود انگار‪‭

1 comment:

Anonymous said...

به قول خدابیامرز قیصر امین پور:
گم شده چون سایه ای در مه
در میان ابر وهم و دود
ازدحام لشکر انبوه تنهایی در هجوم بی پناهی
خنده ها و گریه های بی بهانه
عشق های کودکانه
پشت سر بن بست و دلتنگی
پیش رو دیوارها سنگی
بر سرم آوارگی آوار
رو به روی پنجره دیوار
تا کجا بایست تاب آورد وحشت آوار این سقف خیالی را
باز آیا با سه حرف عشق
می توان پر کرد خانه های سرد و خالی را
موفق باشی دوست من